۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

در مجاورتِ صبح
از پنجره‏های کلیشه‏ی نیم باز
می لولی توی اذان، دراز میکشی طاق باز
چقدر اوقات سعادت
تفریحاتِ سالم با طراوت
یک جایی توی ذهنت بوی سرفه می آید
بوی نصایح گندیده
گرما
بخاری‏های گازسوز نیک‏کالا
بوی چلوکباب مزخرف توی شب‏های ته‏کشیده
بیا این همه اردیبهشت هم به کارَت نیامد
وای؛اعتراف کرده بودم به حضار:
چقدرکول ولی جالبی تو
اگر حال داشتی نفس‏های مصنوعی‏ات را به دنیا بده
تا لابد همه کائنات معطر شود
یا یک‏ دَقّه زمان برای‏ام معطل شود
هه
یه دَقّه پیلیز
دارم دیوار می‏کارم لابلای شعرهای مسلولم
من پس ِ سطر-سطر ِ این نوشته مستورم
به جاودانگی یک کمپوت‏ گلابی مسرورم
ولی عزیزم تو دعا کن
شور شاعرانه بگیرد تو را
وَگر کماکان سری بود بکوبیش به دیوارها