در مجاورتِ صبح
از پنجرههای کلیشهی نیم باز
می لولی توی اذان، دراز میکشی طاق باز
چقدر اوقات سعادت
تفریحاتِ سالم با طراوت
یک جایی توی ذهنت بوی سرفه می آید
بوی نصایح گندیده
گرما
بخاریهای گازسوز نیککالا
بوی چلوکباب مزخرف توی شبهای تهکشیده
بیا این همه اردیبهشت هم به کارَت نیامد
وای؛اعتراف کرده بودم به حضار:
چقدرکول ولی جالبی تو
اگر حال داشتی نفسهای مصنوعیات را به دنیا بده
تا لابد همه کائنات معطر شود
یا یک دَقّه زمان برایام معطل شود
هه
یه دَقّه پیلیز
دارم دیوار میکارم لابلای شعرهای مسلولم
من پس ِ سطر-سطر ِ این نوشته مستورم
به جاودانگی یک کمپوت گلابی مسرورم
ولی عزیزم تو دعا کن
شور شاعرانه بگیرد تو را
وَگر کماکان سری بود بکوبیش به دیوارها
|