۱۳۸۸ فروردین ۱۰, دوشنبه

تکرار معجزه می‏کند.

جا تنگ بود.
باید سعید و داوود کنارِ هم می‏خوابیدند
درسه و نیم سانتی‏متری هم .
سعید به شانه‏ی داوود زد: " آقا داوود نکنی ما رو "
داوود پتو را بالا کشید تا گردنش: "سعید جون ما رو نکنی یه‏وَخ"
سعید چهار دفعه‏ی دیگر تکرار کرد :"آقا داوود نکنی ما رو"
داوود هم سه بار دیگر از سعید درخواست کرد او را نکند یک وقت.
صبح شد و آنها هم‏دیگر را نکرده بودند.
بله تکرار معجزه می‏کند.

۱۳۸۷ اسفند ۲۸, چهارشنبه

لینا لوله‏ای

قرار گذاشتم با خودم که با مردی ازدواج کنم که فامیلی‏اش "لوله‏ای" باشد . قرار گذاشتم با خودم که از او صاحب فرزند شوم . یک فرزند دختر. قرار گذاشتم با خودم که اسمش را "لینا " بگذارم ....لینا لوله‏ای .
*:این تنها ادای سپاس کوچکیست به پفکِ شاخ و عزیز ِ "لینا لوله‏ای پنیری"

۱۳۸۷ اسفند ۲۴, شنبه

خیلی دوست دارم بفهمم دقیقاً چه پروسه‏ای طی شده تا راننده تاکسی ها و فاحشه ها خیال کنند شغل اصلی‏شان در واقع" فیلسوف بودن" است .