آنوقت ها راه میافتادیم . میرفتیم اینور آنور شهر . خاطره میکاشتیم . بلوار فردوس غربی، سهروردی جنوبی ، نرسیده به وصال ، تجریش ، طرشت ، چهارراه ولیعصر ، ......
تو میروی استرالیا یا چه میدانم یک جای دیگر، حالا شاید با شمار گاو و گوسفند کمتر ولی همانقدر پر پسرهای زردانبو و دخترهای ککمکی. گفتی پنج سال میمانی؟حالا نه پنج حتی اگر پنجاه سال هم بمانی سه سال آخر اقامتت هم آلزایمر امانت را ببرد( خدای نکردهاش را گفتهام) و برگردی اینجا، شاید توی خیابان سهروردی قدم بزنی و ندانی به این خیابان میگویند :"سهروردی" ولی هی یادت میآید که این خیابان یک ساختمان دارد که بهارخوابش بوی دو تا آدم را میدهد که سه روز طولانی کنار هم بودند و شبهایش را یک نفس سیگار کشیدهاند خندیدهاند و دنیا را به هیچ جایشان نگرفتهاند . حتی شاید به این فکر کنی که پیرمرد هیز ساختمان روبروییاش حالا دیگر مردهاست و کمی دلت بگیرد .
۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه
۱۳۸۸ فروردین ۲۶, چهارشنبه
۱۳۸۸ فروردین ۱۸, سهشنبه
۱۳۸۸ فروردین ۱۷, دوشنبه
استثنائاَ اینبار، کپی برابر اصل است.
اول از همه این که "پدرِ تو بودن" چیز زشتیست و کلاً "پدر بودن" چیز پسندیدهای نیست. پس کسی را به "پدر ِتو ِبودن" متهم نکن.
و دوم اینکه آزمایش دیانای خر است.
و مسلماً این حقیقت که تو دقیق و درست به اندازهی پدر شناسنامهایاَت "پدرسوخته"ای نه بیشتر –که امکان ندارد، به هر حال پدرسوختهگی هم برای خودش افقی دارد، هرچند دورازدست ولی دستیافتنی – و نه ذرهای کمتر، نمیتواند از سر اتفاق باشد.
ظاهر قضیه با واقعیت امر همخوانی دارد.شک نکن.
و دوم اینکه آزمایش دیانای خر است.
و مسلماً این حقیقت که تو دقیق و درست به اندازهی پدر شناسنامهایاَت "پدرسوخته"ای نه بیشتر –که امکان ندارد، به هر حال پدرسوختهگی هم برای خودش افقی دارد، هرچند دورازدست ولی دستیافتنی – و نه ذرهای کمتر، نمیتواند از سر اتفاق باشد.
ظاهر قضیه با واقعیت امر همخوانی دارد.شک نکن.
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)